هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

هلیا دختر مهربون

برای سرگرم کردن گلم

امروز دیگه نمی دونستم چه جوری باها ت بازی کنم بعضی روزا از ته دل می   خوام که شمال کنار خانوادم باشم معذرت می خوام که این قدر خود خواهم اما   چکار کنم دلم واقعا براشون تنگ شده   کلی فکر کردم تا یه دفعه به ذهنم رسید که این بازی رو کنیم               بوس بوس بوس فدای دستای کوچولوت بشم ...
1 دی 1392

از اون روزای هلیا

دیروز ازاون روزای جالبت بو دعشقم از سر صبح شروع کردی به شیرین زبونی صبح با هم رفتیم سوپر مارکت البته قبل از اون بهت گفتم می ریم کیک بخریم فدات شم که با اون همه بستی های رنگا رنگ حتی یک دفعه نگفتی بستنی   اخه گلم  از بس تو خانومی وقتی اومدیم خونه بهم گفتی مامانی برام ادامس   می خری من هم گفتم نه ادامس خوب نیست اما درکمال تعجب سریع بهم   جواب دادی خوبه خودم خوردم مامانی بیچاره فقط چند لحظه نگات کردم با ورم نمی شد هلیا داره باهام حرف   می زنه تاحالا این قدر سریع و قشنگ جوابم نداده بودی   یک ساعت بد خیلی پاهات رو بد فرم گذاشته بودی عزیزم چون...
1 دی 1392

شب یلدا 1392

مامان فدات شه امسال شب یلدا با شیرین زبونی های تو شیرین تر شده دیشب برای تو عزیز دلم یه شب پراز شادی بود حسابی پسته وتخمه خوردی   ومامانی 2روز بود که بهت گفته بود باباجونی هندوانه خریده باچه لذتی هندوانه   می خوردی           نمیدونم چرا این قدر به شوهر عمه هامون وابسته شدی دیشب از بغلش پایین   نمی اومدی ...
1 دی 1392
1